زمستان..
زمستان بود.. برف همه جارا پوشانده بود . روی درختا و تمام زمین سفید شده بود .اسمان قرمز شده بود هوا سردو باد می وزید صدای هوهوی باد برف هارو به این طرف و اون طرف پخش میکرد برفها در هوا میرقصیدن که ناگهان صدایی به گوشم امدو گفت که تو مردی.....
خیال.....
صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد
از خودم دور میشوم تا به تو نزدیک شوم... این روزها.. خیال... تنها راه با تو بودن است.