من در صف محکومین انقلابی بی نام ایستاده ام
به انتظار فرود تیغه ی تاریک سرنوشتم..
.
.
.
قلبها که گشوده شوند
خون وجهان در هم خواهند پیچید
و خدا..
مانند مادری به غایت گریسته
در داغ فرزندان
مادری ژولیده موی
نه به سامان...
بر انسان تجلی خاهد یافت..
پرسفونه
سالهاست در جهان تاریک مردگان دچار است به سایه ها
و چه حظّی می برد از حکمرانیِ خویش بر مردگان
وتو هنوز خواب میبینی
خاکی را که زایش آموخته به صدای گامهای او
خواب می بینی خنده های مادری را در آستانه ی طلوع چهره ی فرزند
خواب میبینی
جهانی وارونه را که
گرگانش ،مسلح به دندانهایِ تیز
هرز علف ها رامی چرند و چشمهاشان آغشته است به ندانستن
و من
فقط کمی
حتی کمتر از گامی.... اینسوتر
جهانی را میبینم
که در آن زمین یخ زده است
وگوسفندانش را سبکی دیگر است
سبکی جز نشخوار
آری
دریدن!
جهان
خود نیاز مند دستانی ست که کوره ها بسازند و بسوزانند
جهان به این راه می رود
وتو چه خوب
خواب میبینی
چه شیرین
من اما
بی خوابم
بی خواب