کجا می اندیشید انکه تورا زاد؟
که روزی..
چنین عربده خواهی شد
کجا می اندیشیدانکه تورا زاد؟
که روزی..
لبخند خویش را حتی..
خواهی بلعید..
من
گونه ای نادرم از حیات
که زیستن نمی داند
مردن نمی داند
هیچ نمی داند
گونه ای هدایت نشده...گونه ای دچار
گونه ای دچار...لا یحیط بشئ
بر من بتازید
تکه تکه ام کنید و ...
ابراهیم رابگویید به بانگی بخاندم
تا شاید بیدار شوم..
جنون تاریک
ناتوان و خسته میخزم
درحال فرار از تاریکی واز ضربان سرد قلبم..
ناگهان در اغوش مرگ می افتم..
این خاکستر های زندگی من است
که با شکنجه های تو سوخت و نابود شد
خشم تمام وجودم را فراگرفته
چشمانم غرق اشک ...
ناگاه خون از لبهای ترک خورده ام جاری میشود
باید بالا بیاورم این بغض را
که اگر درونم بشکند...
هیچ نخاهد ماند از این همه سرگشتگی
سلام این موزیک ویدیو you will know my nameمتاسفانه از اپارات حذف شد هر چقدم میزارم همین میشه واسه همین چون عاشقشم به صورت اهنگ گذاشتم تو وبلاگم البته همه خوششون نمیاد که میتونن قط کنن
اینم یه اهنگ از ارچ انمی به سبک دث متال صداش عالیه خیلی خوشم اومد متال سبک های مختلفی داره که با هم فرق دارن ولی من همشونو دوس دارم اینم نتونسم اندازشو کوچیک کنم و یکم از کادر وبلاگ میزنه بیرون امیدوارم خوشتون بیاد البته باید از فیلتر شکن استفاده کنید تا بالا بیاد
تورا چه شده
نگاهت دیگر گرم نیست
بوی سرما میدهی
چشمانت خیره و گودی به سیاهی بخت من دورش افتاده
کبود کبود کبود ولی هنوز هم زیبایی
یه اهنگ متال سبک از مادوین خیلی از این اهنگ خوشم میاد میتونین اهنگ خود وبلاگو قط کنین و به این اهنگ گوش کنین
خسته از روزهای تکراری
افسرده از بازی روزگار
دل زده از مردم دنیا
ازرده خاطر از همه
شکست های پی در پی
و.....و.....و.....و....
تب ندارم
میخی سوزان
به گرمیِ دست راست تو
برپیشانی ام کوبیده اند
.
.
.
خیالت تخت
می نویسم
کاری جز این نمی دانم
روباه را دیده ای؟
وقتی گرفتار تله می شود...
عضو گرفتارش را می جَوَد به دندان
و رها می شود
فلسفه ی این نوشتن ها همین است
رها شدن از افکار
می جَوَمشان به قلم
ورها می شوم
نخوانید تشنج هایم را....هیچ کس نخواند....
حتی تو هم نخوان تقدیر تاریک
حتی تو
بگذار کمی قد بکشم
پنجه های پاهای خسته ام
توان یاری دادنم را ندارند تا دیدن آنسوی تو
بگذار از ورای تو جهان را بنگرم
بگذار بی داغِ نگاهت، بنگرم آسمان را
بگذار بی حضورِ تو، نظاره کنم مردمم را
بگذار بی تو، قدم بزنم شهرِ درونم را
بگذار بی تو باشم
سنگینم
گویی
مردگان را از ازل در من دفن کرده اند
گویی
زندگان در من میخورند و می خوابند و به گند می کشند بودن را
سنگینم
عقربه ها از من میگذرند و تراشیده می شوم مدام
گسترده شده ام
از شرق تا غرب
از شمال تاجنوب
انگار نه انگار که نیستم
انگار نه انگار که نبوده ام هرگز
انگار نه انگار
گویی شفیره ای سمج
درونم
مدام می جود
مدام پیله می بندد
مدام تبدیل می شود به شفیره ای دیگر
فربه تر
جونده تر
مدام پوست می اندازد
وسیع می شود
و مرا وادار میکند کش بیایم
به وسعت بیهودگی اش